شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بی بی جانم

سوی سابق را ندارد دیده تارم پدر
همچو ابرم در نبودت سخت میبارم پدر

به گمانم عمه هم از دست من خسته شده
بعد تو بر دوش او افتاده هر کارم پدر

دست در دست پدر رد شد از اینجا هر کسی
با غرور دخترانه گفت که، دارم پدر

این که هم بازی ندارم حوصله بر میشود
بیشتر سرگرم زخم طاول و خارم پدر

تو خودت گفتی که می آیی بیا پس زودتر
تا نداده بیشتر این زجر آزارم پدر

من که بوده بالشم نرمی دستان عمو
حال سر بر سنگ این ویرانه میذارم پدر

من که نازم را عمو عباس روزی می‌کشید
در طناب سلسله حالا گرفتارم پدر

من دگر از تو النگویی نمی‌خواهم بیا
بیشتر از هر کجا ترسان ز بازارم پدر

من به عشق اینکه یک بار دگر میبینمت
از سر شب تا طلوع صبح بیدارم پدر

تو فقط یک لحظه از نیزه به آغوشم بیا
تا ببینی از لبت لب بر نمی‌دارم پدر

 بهمن ترکمانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا