شعر شهادت حضرت قاسم (ع)

بی زره

بی زره آمده ، پُر باده تماشا دارد
قد و بالای ِ حسن زاده تماشا دارد
پنجه در پنجه ی گرگانِِ عرب می جنگد
پیشِ او خصمِ ور افتاده تماشا دارد


قاسم ابن الحسن ست و نَفَسش مولایی
رزمِ این عاشق دلداده تماشا دارد

«با رجز خوانی این ابنُ الحسن غوغا شد»
«دشت از خونِ بهم ریختگان دریا شد»

شیِرِ غرّانِ حسین است عجب رزمنده
ماهِ رخسارِِ جمالش چقدر تابنده
داده برنسلِ حسن،عزّت و شوکت قطعاً
نامِ او تا ابدالدهر شده پاینده
باظهورِ پسر فاطمه معلوم شود
قدرِ شهزاده ی پُر از حسنی آکنده

«قوّت بازوی او مثلِ علی اکبر بود»
«سیزده ساله ولی آینه ی حیدر بود»

لشگرِ کوفه فراری شده ی میدانش
مادرش گفت:که جانم بشود قربانش
آن چنان جنگ کند تن به تن و بی پروا
پهلوانانِ عرب پیر و جوان حیرانش
«طیّب الله»ز لبهایِ حسین می شنود
راضی از او شده واللّه قسم جانانش

«قاسمِ جنّت و دوزخ شده با شمشیرش»
«صحنه ی کرببلا پُر شده از تکبیرش»

 محسن راحت حق

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا