شعر عيد غدير خم

جانم علی

جانم علی

من افتخار می کنم که افتخار حیدرم
به وجد آمده ترین از اقتدار حیدرم
نه بی قرار رزم نه که بیقرار حیدرم
نگیر دست کم مرا که ذوالفقار حیدرم

نگیر این اراده را میان رزم ، دست کم
به یک اشاره ی علی وجود می شود عدم

پناه دامن علی بوی نجات می دهد
دم به دم از جلال خود به کائنات می دهد
خدانماست مرتضی جلوه به ذات می دهد
علی حیات می دهد علی ممات می دهد

نگاه خشمگین او شراره زنده می کند
قتیل را دوباره با اشاره زنده می کند

چاره به دست مرتضی فاتح خیبر است و بس
اوست که در شب خطر یار پیمبراست و بس
سر به یقه فرو مبر، یک تنه لشکر است و بس
امیر مومنین شدن در خور حیدر است و بس

خاطره ساز غزوه ها از همه ی سران سر است
تا که دعای فاطمه پشت و پناه حیدر است

ذکر میان معرکه غیر علی مدد نبود
غیر علی کسی دگر حریف عبدود نبود
آنکه به گرد پای او ثانیه ای رسد نبود
عیب نداشت او فقط فرار را بلد نبود

آنکه به جنگ مرتضی رفته ولی نرفته در
آمده با سر خودش رفته ولی بدون سر

تعدد سپاه دون ، نیست غم ابالحسن
زلزله می کند به پا هرقدم ابالحسن
مزه ی مرگ‌را بچش با دو دم ابالحسن
روی زمین نخواهد افتاد علم ابالحسن

تیغ علیست منتظر، به عبدود برو بگو
اشهد خویش را بخوان آمده ای به جنگ او

لب به رجز که واکند فخر به این نسب کند
دست به قبضه تا برد لشکر عجب عجب کند
نیست کسی حریف او کم شده که غضب کند
لشکر بی وجود را اخم علی ادب کند …

معجزه می کند دمش مرد حماسه سازعلی
پشت ندارد زره اش صفدر یکه تاز علی

عطا نمود اگر به تو نعمت جان، فرار کن
درپس معرکه چنین مات نمان ، فرار کن
هر نفسی که می زنی قدر بدان، فرارکن
تا که علی به بودنت داده امان ، فرار کن

سر به هوا برو به تو کارجنون نیامده
از جدل علی کسی زنده برون نیامده

آمده با حضور در معرکه حیدری کند
پا به زمین نهاده او ، آمده محشری کند
هرکه علیست یاورش دعوی برتری کند
نبی گرفته دست او تا که پیمبری کند

دست علی نگو، بگو دست خدا در آستین
دل برد از خدای خود ،عبد خدا نمای دین

نیست عجب اگر کشی نعره ی هو به مرتضی
ماه هم از سر نیازش زده رو به مرتضی
حاجت اگر که داشتی برو بگو به مرتضی
خلق پناه می برند از همه سو به مرتضی

خسته شدی نجف برو حیدر تو همه کس است
بهر نجات عالمی چادر فاطمه بس است

من چه بگویم از علی ،خوانده خدا دلاورش
معتقدم نمی رسد ذهن کسی به باورش
زخم احد کشیده و مانده کنار رهبرش
حرف ولایت آمده ،مرد گذشته از سرش

راز حیات عرش را از همه انبیا بپرس
از کرم و مقام حیدر برو از خدا بپرس

خواست که مهر دوست را، در دل خویش جا کند
خواست دهان کعبه هم، لب به مدیحه واکند
ترک بهانه بود تا ‌، حق نمک ادا کند
تا که سرای وحی را، خانه ی مرتضی کند

گرم طواف اگر شدی یکسره یا علی بگو
کعبه به دور مرتضی گشته و ما به دور او

دست نیاز راببر دست عطابگیر از او
ظلمت قبر را ببر نور خدا بگیر از او
خاک بده به نوکرش شمش طلا بگیر از او
ناز بکش نیاز شو کرببلا بگیر از او

در نظرت شکوهی از عزت مرتضی بکش
منت اگر که میکشی منت مرد را بکش

ماه گرفته نور از پرتوی لایزال او
حسن ابوترابی اش جلوه ای از جلال او
نام ابوالعجائبی چشمه ای از کمال او
تا به ابد سپرده ام دل به علی و آل او

منشا هر کمال را مرتضوی بدان و بس
روحت اگر که خسته شد مدح علی بخوان وبس

هر طرفی که رفته او بوده خدا مقابلش
مانده بفهمد عقل ما عشق چه کرده با دلش
در لحظات آخرش بوده به فکر قاتلش
ناقه کجا و بردن یک ورق از فضائلش

قصه ای از کرامتش را احدی نخوانده است
شعر تمام شد ولی مدح هنوز مانده است

ناصر دودانگه

‌‌‌

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا