جان امـیرالمؤمنین
باز کن چشمَت وَگرنه بسته ای راه نفس را
می شود دنـیا بدون بودنت زندانِ مولا
قاتل جان امـیرالمؤمنین زخـمِ زبان ها
رفتی و با رفتن تو می شود بی خیر … دنیا
بعد تو ذکر لب من هر شب و هر روز آه است
مَحرم شاه دو عالم بعد زهرا گوش چاه است
رفتی و دشمن به حال و روز من باید بخندد
قـُنفذِ ملعون به اشک این حسن باید بخندد
میخ در استاد جنـگ تن به تن باید بخندد
کوچه با دیوار و خصم بددَهن باید بخندد
هر کسی مسجد می آید پوزخندی می زند که ….
فاتح خیبر زمین خورده به دست که؟!…. مغیره
کار و بار دختر کم سن و سالم خانه داری
روضه خواندن با حسن سهمِ حسینم بی قراری
ذوالفـقارم بر روی دیوار گـرم سوگـواری
چاه و نخلستان اَنیس شاه در شب زنده داری
رفته ای از دست مولا روضه هایم پا گرفته
خانه ام بوی عـزای عصـر عاشـورا گرفته
فاطمه جانم قرار بعدی ما کـُنج گودال
لحظه ای که می زند دلدار خونین پر … پر و بال
می شود یک پیکـر زخمی و بی سر … وایْ پامال
آتشِ در سهمِ معجر … سیلی کین سهم اطفال
می شود طفلی سه ساله موسپـید و قد کمانی
می کند دِق دخترِ ما در میان ندبه خوانی
حسین ایمانی