جماعت بی وفا
ای کاش راهت از شب کوفه جدا شود
ختم به خیر این غم بی انتها شود
ای کاش نامه های سفیرت به تو رسند
یا باد با نوای دلم همنوا شود
مداح خانواده ی تان هستم, آمدم
تا خانه خانه بزم حدیث شما شود
دَم از علی و آل علی آنقدر زنم
تا کوچه ها پُر از نفس مرتضی شود
با هر اذان به اشهدُ انَّ علی رِسَم
تا هر حضور, خطبه ای از لافتی شود
از معجزات خیبر و از بدر گفته تا
شعر و شعورشان همه شیر خدا شود
یا از حسن بگویم و از حسِّ یک غریب
شاید فضای کوفه کمی, غم فضا شود
آنقدر از حسین بخوانم که جان دهم
باشد که یک حسینیه اینجا بنا شود
افسوس, زین جماعت سنگیِ بی وفا
باور نداشتم که یکی با وفا شود
اینجا مدینه است, نه کوفه, میا
مخواه زهرا دوباره عابر این کوچه ها شود
اینجا مدینه است, نه کوفه, بیا بخوان
تا باز بزم روضه ی زهرا به پا شود
افتاده ام به یاد تو و روضه خوانی ات
از مادری که رفت,خودش خون بها شود
تا در, حضور فاطمه حس کرد زد به سر
دلشوره داشت, بانی یک ماجرا شود
یادش نرفته بود که هر صبح با ادب
جبریل می رسید کمی خاک پا شود
با التماس, گفت به مادر بمان میا
تا مانع جسارت یک بی حیا شود
در بود و شعله بود و حرامی به پشت آن
می خواست با حرارت در آشنا شود
فرصت نداد شعله فقط کار خود کند
مهلت نداد تا که در بسته وا شود
زینب, صدای فضّه به دادم برس, شنید
کوشید مادر از در و آتش جدا شود
آه ای علی من, به مدینه میا مخواه
تکرار داغ های دل مجتبی شود
اینجا میا که فاطمه ات جای دوش تو
در حلقه ی فشرده ی زنجیر جا شود
بدجور چشم زجر مرا زجر می دهد
ای وای اگر که همسفر بچه ها شود
خولی تنور خانه ی خود گرم میکند
شاید که میزبان سَری آشنا شود
اینجا میا که روی سرت شرط بسته اند
روزی رسد که گیسویت از نی رها شود
تقصیر نیزه نیست که سر بی تعادل است
کافی ست نیزه دار کمی جا به جا شود
می افتی و به روی زمین غلت می خوری
می افتی و سر تو پر از ردّ پا شود
شاعر: ؟؟؟