حسین من
کام خشکت برزبانت از عطش چسبیده بود
مادرت با اینکه دریا را به تو بخشیده بود
تیره درچشمت زمین و آسمان گردیده بود
درمیان دست قاتل گردنت چرخیده بود
ازگلی که فاطمه گل بوسه صدها چیده بود
کربلا هرکس که آمد ساقه ای را چیده بود
با زبان خشک دشمن را نصیحت میکنی
با گلوی کودکت اتمام حجت میکنی
نیزه خورده برگلویت بازصحبت میکنی
هرکه آمد رابه راه راست دعوت میکنی
درمیان قتلگاهت هم هدایت میکنی
با مسیحیّ مسلمان گشته بیعت میکنی
باسر برنیزه ات عیسی مسلمان می شود
بت پرستی با صدایت اهل ایمان می شود
با نفسهایت معطر روح قرآن می شود
خون بهایت روز محشر ذات یزدان می شود
ماتمت در آخرت هم قاتل جان می شود
فاطمه فردوس هم هروز گریان می شود
ازصدای ناله اش جنت پریشان می شود
عرش باهرضجه اش دریای طوفان می شود
آتش ازهرم دلش سوزان وجوشان می شود
دوزخ ازکوه غمش چون کوه ویران می شود
وقت نوحه کردن جاندار وبی جان می شود
هرکه دردنیا نمی گرید پشیمان می شود
محمد حسین ناجی