شعر شهادت حضرت زهرا (س)
حوریه
کعبه به چشمش میکشد خاک درش را
باران تلاوت مینماید کوثرش را
روزی رسان خلوت قدیسه ها اوست
وقتی به لب دارند نام اطهرش را
ممسوسه ی ذات خداوند است بانو
ریسیده اند از نور یعنی معجرش را
حوریه ای می گستراند زیر پایش
وقت عبور از کوچه ها بال و پرش را
کوچه دو رکعت روضه می خواند؛ امامی
در دست دارد دستهای مادرش را
در دست دارد دستهایی را که می چید
چون باغبان گل بوسه ی پیغمبرش را
ناگاه رنگ آسمان ها نیلگون شد
مردی خدا نشناس بسته معبرش را
مردی که بویی از حیا هرگز نبرده
بی شک لگد کرده غرور شوهرش را
ریحانه ی نازک تر از گل زخم خورده است
داسی به یغما می برد برگ و برش را
چشمش گره از کار حیدر باز می کرد
بسته است سیلی چشم مریم پرورش را
درّ نجف میریزد از چشم امامی
از خاک بردارد چگونه گوهرش را
مادر به خانه میرود اما پس از این
از درد با دستار میبندد سرش را
محسن حنیفی