شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

خدایا خاطری افسرده دارم

خدایا خاطری افسرده دارم

ز کف رفته همهصبر و قرارم

چکد از نوکمژگانم ستاره

شب است و میکنم مه را نظاره

خسوف ماه من رادیدی ای ماه

زقلب داغدارمهستی  آگاه

به سینه عقدهدارم از جدایی

نمانده بهر منعقده گشایی

گلستانم میانشعله ها سوخت

پر پروانهپروانه ها سوخت

خزان شد باغامیدم کنارم

خداوندا دگرزهرا ندارم

دگر خورشیدعمرم روی بام است

پس از زهرا دگرکارم تمام است

پس از زهرا دگریاری ندارم

انیس و یار وغمخواری ندارم

خودم دیدم بهباغم آذر افتاد

گل صد برگ منپشت در افتاد

خودم دیدم میانآتش و دود

نگاه فاطمه بردست من بود

صدا می زد مراای دست بسته

ببین زهرا میانخون نشسته

هنوز از پشت درآید صدایش

رسد بر گوش منسوز نوایش

میان آتش و خونذکرش این است

فقط حیدرامیرالمومنین است

مجید رجبی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا