خورشید آورده …
آماده شد سفره , کرم , خِیل گداها
می آید امشب واژه واژه رمز دریا
مهمان ویژه آمده بر سفره ی ما
مهمان نباشد میزبان عرش اعلا
امشب صفا می بارد از دست کریمی
باید بخوانم یاعلیُّ یاعظیمی
می بارد از دست خدا باران رحمت
آرام می آید صدای پای حیرت
دنیا ندیده جلوه ای با این ابهّت
خورشید آورده ست دامان رسالت
امشب خدا آقای دیگر آفریده ست
یعنی که حیدر بهر حیدر آفریده ست
امشب می و میخانه و پیمانه جوراست
امشب شراب عاشقان یک کاسه نور است
امشب زمین و آسمان غرق سرور است
چون کاروان یار در حال عبور است
امشب دوباره حضرت موسی به نیل است
سردسته ی مستان امشب جبرئیل است
پرشورتر از موج دریاهاست این عشق
آرام تر از صحنه ی صحراست این عشق
در امتداد ذکر یازهراست این عشق
بین تمام عشق ها آقاست این عشق
این عشق , عشق مجتبی ماه زمین است
آیینه ی عشق امیرالمومنین است
ای منتهای آرزوی دردمندان
تنها کریم دست های مستمندان
روشن ترین مهتاب قلب تار دوران
باران ترین خورشید , ای همپایباران
بوی خوش هم صحبتی را از تو جویم
وقتش رسیده با تو حرفم را بگویم
آیینه دار وجه ختمالمرسَلینی
ماه سماواتیّ و خورشید زمینی
خیرالاَنامی تو ,مُعزُّالمُومنینی
مجنون ترین لیلای رَبُّ العالمینی
درصحنه های عشق تنها تکسواری
تو مثل مادر , مثل بابا تا نداری
تا آمدی شام علی رنگ سحر شد
آغوش حیدر سجده گاه صدقمر شد
تا عکس تو در قاب چشمش جلوه گر شد
زهرا دگر مادر شد و حیدر پدر شد
در بیستون عشق تا تکثیر گشتی
با جمع زهرا و علی تعبیر گشتی
بر روی دستان پیمبر چان گرفتی
چون ابر بودی , رخصت باران گرفتی
ﺷﺄن نزول سوره ی انسان گرفتی
تو زندگی از لؤلؤ و مرجان گرفتی
تو اولین ایجاد یک وصل مطهّر
اَلحق که مروارید زهراییّ و حیدر
ناز نگاه مهربان تو چه زیباست
جغرافیای چشمهایت رو به دریاست
مهتاب از آیینه ی روی تو پیداست
لالایی خواب تو با امّ ابیهاست
ماهی, چه والایی, چه زیبایی حسنجان
یوسف ترین فرزند زهرایی حسن جان
من با گداییّ تو آقا خو گرفتم
بی آبرو بودم که رنگ و بو گرفتم
با غصه هایم در بغل زانو گرفتم
از شرم چشمان تو از تو رو گرفتم
با این که بد بودم مرا کردی غلامت
آقای بی مانند , قربان مرامت
تنهاترین سردار غربت , من فدایت
فخرم به عالم این بُوَد هستمگدایت
شاهم زمانی که شوم خاک عبایت
ای کاش می بودم وَ می مُردم بهپایت
هرآنچه دارم از تو دارم , کمندارم
وقتی(اسیرت) می شوم,ماتم ندارم
حمید رمی