از افق های دور آمده است
سمت جغرافیای چشمانت
آبرودست وپاکندخورشید
تا که باشد بجای چشمانت
من ولی روی شانه میگیرم
آرزوهای ناتوانم را
تاکمی قد بلندتر بشود
بشنوی بغض داستانم را
درحریمت نشسته ام امشب
که در این آسمان قدم بزنم
آب و جارو کنم وجودم را
حرفی از اینکه “من بدم” بزنم
حاجتم را روا نکن هرگز
توبه ام را دوباره میشکنم
تا که عمری بیاید و برود
چهره ی دلشکسته ای که منم
پابه پای کبوتران حرم
ندبه خواندیم و عاشقی کردیم
به خدا مثل کودک لجباز
مینشینیم و برنمیگردیم
رسم همسایگی نمیدانیم
ناممان ظاهرا مسلمان است
وای برروزگارمان وقتی
یک نفراوج لذتش,نان است
هیچ کس گم نمیشود اینجا
کهکشان هاهمیشه بیدارند
درزلالی صحن ها جاریست
اشکهایی که نورمیکارند
دستهاسمت سایه خورشید
چشمها غرق التماس دعاست
شک نکن در طواف آینه ها
خانه ی دوم خدااینجاست
هدیه ارجمند