نفس کشیدن او به شماره افتاده
کنارش چشم کبودش ستاره افتاده
بزرگ مردی خود را به او نشان میداد
همین که طوعه پی راه چاره افتاده
کنار غربت اشکش مکرراً ذکر …
… حسین گوشه ی لب های پاره افتاده
اذان شد و سرش از پیکرش زمین افتاد
شبیه طفل که از گاهواره افتاده
اذان ظهر شدو پیکر بدون سرش
به زیر سایه ی تلخ مناره افتاده
فقط به خاطر افتادن حسین ز اسب
سرش ز سردر دارالإماره افتاده
برای خنده مردم دم غروب تنش
از این قناره روی آن قناره افتاده
چقدر مسلم غمدیده را صدا میزد
عزیز فاطمه وقتی که دست و پا میزد
علی رضوانی