داغ عشقت
داغ عشقت پخته کرده عاشقانِ خام را
نوجوانانِ کهنسالِ اسیرِ دام را
می گسارانِ غمت را حاجتِ انگور نیست
اشک ما پُر میکند صد کوزه ی خیام را
تا به کی بر لات و عزّی و هُبَل باشم شَمَن
باید از فعلِ تبر بیرون کنم انجام را
کعبه ای سازم میانِ سینه از سنگِ طلا
جا گذارم در درونش سید الاصنام را
روحِ تو از کعبه افزون بود و مو برداشته
پس نجف را داده اند آن مژده و پیغام را
مرکز عالم که خورشید است اما او خودش
بس بلا گردان شود این ماهِ گندم فام را
مالک عرض و سماواتی و برزخ نیز هم
داده بر تو حق تعالی اختیار تام را
روضه ی رضوان شده هر جا قدم برداشتی
کی گذاری بر دو چشمِ نوکرانت گام را
ما یتیمیم و فقیریم و اسیرت یا علی
لقمه نانی بذل کن تکمیل کن اطعام را
خشکیِ نان و زبانِ روزه دارِ ما ببین
پُر کن از میخانه ی غیبت لبالب جام را
از عرب خیری ندیدی یا علی اینبار هم
امتحانی کن سپاه دیلم و اعجام را
ذوالفقارت را بگردان دور سر تا بنگری
رج به رج در زیر پا سرهای نا آرام را
گر نبود آن قبضه ی جان کَش میانِ دستِ تو
خورده بودند اهل بدعت ریشه ی اسلام را
ما بهر محفل نشستیم از تو گفتم ای علی
نوش کردیم از دهانِ دشمنت دشنام را
کاف و کلبی بر درِ حیدر خدایا کاشکی
هم مریزد حضرتش این نازنین اوهام را
اسفندیار برزگر _کافِ رشتی