در باز کن که خسته ترین بنده آمده
در باز کن که خسته ترین بنده آمده
تنهاو سر به زیرو سر افکنده آمده
همراه با امید به آینده آمده
با این که دیر آمده شرمنده آمده
شرمنده اش نکن که گرفتارمیشود
خط ونشان نکش که دلش زارمیشود
غرق گناه آمده ام می کنی قبول؟
بااشک وآه آمده ام میکنی قبول؟
مابین ماه آمده ام می کنی قبول؟
رویم سیاه آمده ام میکنی قبول؟
مثل همیشه مطمئنم رد نمی کنی
بااینکه من بدم تو به من بدنمیکنی
رویم نمیشود که صدایت کنم خدا
درکوله بار بندگی ام نیست جزخطا
بااین دلی که نیست درونش بجزریا
یک عمر کار و بار دلم بوده ادعا
من ازخودم-به خاطرمعصیت عاصی ام
شرمنده ام برای همین آس وپاسی ام
در بی نوایی ام تو نوامیدهی مرا
بغض شکسته حال بکامیدهی مرا
بی قیمتم اگرچه؛ بها میدهی مرا
بایادخود به سینه صفامیدهی مرا
میخوانمت ؛ اجابت سبز دعا تویی
روشن ترین ضمیردل بنده هاتویی
غفلت حصار بسته به دور و بر دلم
رحمی نما به گریه و چشم تر دلم
مرهون رحمتت شده پا تا سر دلم
نامت نوشته ام به روی سردر دلم
راضی نشو دلم بکسی جزتوروکند
با یک نفر به غیر خودت گفتگو کند
حالا توهستی ودل بی عاربنده ات
شرمندگی و خجلت غم بار بنده ات
آشفته حالی و دل بیمار بنده ات
تنها توهستی با خبر از کاربنده ات
پس لطف کن بیاومرابی خبرببخش
در خلوت شبانه و وقت سحرببخش
محمدحسن بیات لو