دست من نیست اگر شوق زیارت دارم
شکر صد بار خدارا که سعادت دارم
فرصت آمدن وعرض ارادت دارم
باز در کسوت یکعبد گدا آمده ام
من از این جامهبه تن خلعت شهرت دارم
دست من نیستاگر بی سر و پا آمده ام
دست من نیستاگر شوق زیارت دارم
قصّه ی پنجرهفولاد و مرا می دانی
من به بوسیدناین پنجره عادت دارم
در این میکدهخیمه زده ام شاهد باش
دست امید بهدامان اجابت دارم
این دل مرده یمن زندگی اش دست شماست
من خودم خوب بهاین نکته عنایت دارم
معجزه از توعجیب است مگر من حتّی
به گدایان توهم چشم کرامت دارم
حاجتم را ندهیپیش خودم خواهم گفت
او مرا خواستهپیداست که قیمت دارم
” داشتم کنجحرم جامعه را می خواندم “
این سلامی استکه تا صبح قیامت دارم
پدرم گفت تو همخادم این آقا باش
خادمی کردم وعمریست که عزّت دارم
خوشتر از طعمعسل طعم دعای سحر است
با همین زمزمهها راه به رحمت دارم
شرط آن سلسله یزرد تو را یادم هست
هر چه دارم مناز آن شرط ولایت دارم
وحید محمدی