شعر شهادت امام صادق (ع)

دل دریایی ام

دل دریایی ام

دل دریایی ام دریای خون شد

پر از انّا الیه راجعون شد

 

هوا را از جفا لبریز کردند

برای عشق دندان تیز کردند

 

خدایا جای ما را غصب کردند

به جایش تخت خود را نصب کردند

 غضب های خدا را هم خریدند 

محبت را به مسلخ می کشیدند

  به پای حرفشان صادق نبودند

به خویشاوندی ام لایق نبودند

 من آنم که نبی را جانشینم

برای دست ها حبل المتینم

 من آنم که فلک غرق تماشاست

مَلَک گوید که این فرزند زهراست

 من آن نورٌ علی نورم که فرمود

تمام خلقتم از نور او بود

 منم گنجینه ی اسرار توحید

منم باران , منم دریا و خورشید

 منی که عالمی را دست گیرم

میان بند نااهلان اسیرم

دو دست ظلم بر در آتش انداخت

همانی که به مادر آتش انداخت

 در آتش گرفته کنده شد باز

هوا از بوی دود آکنده شد باز

 قدم های ستم در خانه وا شد

درون خانه هم آتش به پا شد

  و اهل خانه آتش را که دیدند

از این حجره به آن حجره دویدند

یکی از دخترانم دامنش سوخت

خودم دیدم یکی از تب تنش سوخت

 سر سجاده بودم , که کشیدند

زمین خوردم , جلالم را ندیدند

 مرا چون صید تا ویرانه بردند

چه گویم , با لباس خانه بردند

 دو دستم بسته بود و می کشاندند

مرا دنبال مرکب می دواندند

چرا حرف دواندن پیش آمد

پیِ مرکب کشاندن پیش آمد

 میان کوچه بودم یادم آمد

که باد تند روی برگ را زد

برای کودکی اینگونه سخت است

کبودیّ به روی گونه سخت است

سه ساله گر بُوَد رویش لطیف است

نکش نامرد گیسویش لطیف است

 دو گوش پاره تاوان چه چیزی ست

غم سیلی به جبران چه چیزی ست

نیندازیدش از مرکب , نحیف است

توان استخوان هایش ضعیف است

دو قطره آب… خشکیده لبانش

کمی رحمی بر این لکنت زبانش

 ع…ع…عمّه تنم آتش گرفته

دا…دا…دا…دامنم آتش گرفته

همه پیر و جوان و کودک ما

(اسیرِ) ظلم دنیا شد, خدایا !!! 

 حمید رمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا