دلی دارم گرفتارِ حسین است
گدای کوچه بازارِ حسین است
دلم دردِ هزاران شعله ی آه!
لبم زخمیِ گفتارِ حسین است
ز بس که مِهرِ او در سینه دارم
جهانم رنگِ رخسارِ حسین است
اگر سر را دهم در مسلخِ او
هنوز این تن بدهکارِ حسین است
بیا ای دل بنال از غربتِ او
که این غم کی سزاوارِ حسین است
دلِ شیدای من بی تابِ رویش
گداست امّا خریدارِ حسین است
هزاران جانِ نا قابل نثارِ
فقط یک روی دیدارِ حسین است
خوشا بر من سرا پای وجودم
دو عالم عبدِ دربارِ حسین است
تمامِ هست و نیستم نذرِ عشقِ
دو دستانِ علمدارِ حسین است
به تا روزی که در قبرم گذارند
دلم مرهونِ ایثارِ حسین است
نفس اندر نفس دل بی قرار و
تنم تب دار و بیمارِ حسین است
هزار و چارصد سال است و اکنون
دلِ عالم عزادارِ حسین است!
هستی محرابی