دل ندارد تاب دوری از وطن را هیچ وقت
دل ندارد تاب دوری از وطن را هیچ وقت
ســر ندارد طاقت ترک بــدن را هیچ وقت
پای تا سر بهجتم در آستان قُــدس تو
غم نمی فهمد دلیل این سُخن را هیچ وقت
چون کبوتر تا که در اطراف گنبد می پرم
نه,نمی خواهد دلم سیر چمن را هیچ وقت
دست پُر برگشتن اینجا در سماجت کردن است
پس نباید تَرک کرد این در زدن را هیچ وقت
از همان روزی که غمخوار دل زارم شدی
حس نکردم در وجود خود مِحَن را هیچ وقت
بسته ام بر پنجره فولاد روزی رشته ای
وا نکن از گردنِ دل,این رَسَن را هیچ وقت
بوده تا وقتی که در سجّاده ام عطر حرم
بو نکــردم مُشکِ آهوی خُتَن را هیچ وقت
تا نگیرم از تو تأییدیه , خواهان نیستم
لـذّت تحســین اهل انجمن را هیچ وقت
گرچه من بسیار آزردم دلت را با گناه
تو نیازردی دل امثال من را هیچ وقت
جان معصومه دعا کن تا نگیرند از لبم
یاعلی و یا حسین و یا حسن را هیچ وقت
می خورم سوگند آقا جان به پلک زخمی ات
که نخواهم ترک کرد این سوختن را هیچ وقت
من “أبَدْ والله ما نَنْسٰا حُسینا” گفته ام
پس نمی سازم رها آن بی کفن را هیچ وقت
محمدقاسمی