دیدی که گریه کردم گفتی بیا به خانه
دیدی که گریه کردم گفتی بیا به خانه
از من تو را گرفته نفرین بر این زمانه
جلد تو بودم اما شیطان به من کلک زد
گندم به پشت بامش انداخت دانه دانه
نفس ضعیف خود را تربیتش نکردم
از خود فریب خوردم آن هم چه زیرکانه
هر چه که تو بگویی آن را قبول دارم
آری گناه کردم اما نه عامدانه
من دور بودم از تو تا آن زمان که از نو
عشق حسین زهرا زد در دلم جوانه
خیلی دروغ گفتم صادق نبودم، اما
من دوست دارم او را آنهم چه خالصانه
آتش مرا نخواهد سوزاند مطمئنم
وقتی که میکِشد در این دل غمش زبانه
از تو برات عفو خود را گرفتم امشب
این گریه ها بماند پیش تو چون بیعانه
دنبال قطره اشکی تا که مرا ببخشی
این اشک بر حسین است بهتر ازین بهانه؟
شد مونسم پدرجان بعد از تو دردهایم
بد همدمی ست بابا در رفتگی شانه
دنبال من دویدند خوردم زمین به صورت
حالا کلافه هستم از زخم زیر چانه
از مو مرا گرفته بر ناقه ام نشانده
این زجر بی مروت با خوی وحشیانه
این زجر نانجیب است در ظلم بی رقیب است
بهر اذیت ما سر میرسد شبانه
هم سهم آب و نان خود را به کودکان داد
هم جای کاروانی خورد عمه تازیانه
چون مرغ بال بسته شد دختر تو خسته
میمیرم آخر کار در کنج آشیانه
بهمن ترکمانی