از خطا هر لحظه سنگین کرده بار خویش را
خرج دنیا میکنم دار و ندار خویش را
بسکه با توبه شکستن روزگارم سر شده
پیش حق از دست دادم اعتبار خویش را
بر زبانم ذکر توبه در دلم شوق گناه
با که گویم این دوگانه حال زار خویش را
من همان عبد خطا کار قدیمی توام
انکه تکراری نموده روزگار خویش را
تو بهار و من همیشه زردم از فصل گناه
سال ها گم کرده ام عطر بهار خویش را
می سپارم دست مهرت یا انیس المذنبین
این دل تاریک و سرد و بی قرار خویش را
گفتی ای بنده اگر می ترسی از شب های قبر
با چراغ اشک روشن کن مزار خویش را
پرچم ارباب فردا سایه بان محشر است
گم نخواهم کرد انجا سایه سار خویش را
حسن کردی