شعر گودال قتلگاه

رحمی قرار نیست

رحمی قرار نیست که بر پیکرش کنن

پستیغ میکشند که زخمی ترش کنند

ازآب چون مضایقه کردند آمدند

سیراباز سراب دم خنجرش کنند

هیمیزنند و باز نفس میکشد حسین

راهینمانده است مگر بی سرش کنند

گفتاین خداست پیش من از او حیا کنید

مقتلشلوغ بود و نشد باورش کنند

خنجراثر نکرد به حنجر قرار شد

مقتولیک جسارت زجر آورش کنند

باکینه سنگ بر دل آئینه اش زدند

تاکه هزار تکه علی اکبرش کنند

وقتیبه پاره پیرهنش چشم داشتند

امکان نداشت رحم به انگشترش کنند

مصطفی متولی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا