شعر عيد غدير خم

روزهجدهم

آفتاب ظهر روزهجدهم

دید ساقی ایستاده پای خم

باخدایش عشق بازی می کند

صحبت ازافشای رازی می کند

کیست این ساقی رسول خاتم است

صاحب تفسیراسم اعظم است

دورتادورسرش خیل ملک

درطواف او تمام نه فلک

جبریل این بار جور دیگری است

بحث اتمام ره پیغمبری است

وقت تکمیل رسالت آمده

گاه تنزیل ولایت آمده

تالب پیک الهی باز شد

شرح صدر مصطفی آغاز شد

در کناربرکه بار انداختند

منبربالابلندی ساختند

با جلال وعزت پیغمبری

باشکوه واقتداردیگری

رفت تاپایان رساندراه را

سازد آگه بنده ی گمراه را

یر جهاز اشتران قد راست کرد

خطبه اش رااین چنین آغازکرد

ایها الناس ای مسلمانان خموش

وحی منزل را فرا دارید گوش

ایها الحجاج حج کامل کنید

روی برحق پشت برباطل کنید

ایهالناس این منم ختم رسل

صاحب نور رسالت عقل کل

من رسول ا… اعظم احمدم

تاج مخلوقات حی سرمدم

آمدم تا خیر را نازل کنم

راه کل انبیاء کامل کنم

اینکه دستش روی دستان من است

نفس قدسی من وجان من است

این علی با شد امام المتقین

شیرمیدان ها, بوارالکافرین

دست بوس محضرش روح الامین

دست پنهان خدا در آستین

مظهرعین الیقین حق الیقین

بهترین مخلوق رب العالمین

این علی فاروق حق و باطل است

هرکه رو گرداند از او جاهل است

این علی بر شانه هایم پا گذاشت

ذره ای تردید در قلبش نداشت

برفراز شانه هایم تانشست

همچو ابراهیم بت ها راشکست

لنگر هفت آسمان حیدر بود

مقتدای انس و جان حیدر بود

صاحب تیغ دودم تنها علی است

محرم صاحب حرم تنها علی است

هم بود یار و انیس فرشیم

هم بودخلوت نشین عرشیم

جزعلی نفس رسول ا… کیست

صورت انسانی  ا… کیست

مادوتا یک روح در دو پیکریم

شاهکار دست حی داوریم

مادوتا منشق ز نور مطلقیم

دست حق باماست ماهم باحقیم

اولین مردمسلمان است علی

اولین قاری قرآن است علی

حال تکلیفم ادا باید شود

صحبت از سر خدا باید شود

هرکه رامن مقتدا و رهبرم

او شهادت می دهم پیغمبرم

هرکه را مولای بی همتا نبی است

بعداز این مولای او تنها علیست

شد ولی اولین و آخرین

حضرت حیدرامیر المؤمنین

آی مردم نیت قربت کنید

با وصی مصطفی بیعت کنید

آی مردم گفته ی رب کریم

بشنوید… هذا صراط المستقیم

هر که شک بر او نمایدکافراست

منکراو منکرپیغمبر است

هرکه بر گرداند از او روی خویش

آتش قهرخدا دارد به پیش

ای خدا با دوستانش دوست باش

یاور هرکس که یار اوست باش

ای خدا دارو ندارمن علیست

یارصاحب اقتدارمن علیست

آنچه باید مصطفی می گفت گفت

یرهمه خلق خدا می گفت گفت

جملگی دست دعا برداشتند

لیک درسر فتنه های داشتند

از سر شانه عبا انداختند

اهل کینه رنگ خود را باختند

روی لب گفتند بخیِ یاعلی

زیرلب گفتند حرفی باعلی

حال بر دست پیعمبرشاد باش

بعداز آن آماده بیداد باش

آنکه اول بهر بیعت می دوید

نقشه ی قتل پیغمبر را کشید

عقده بدرو احد ابراز شد

فتنه ای با نام دین آغاز شد

وقت آن شد تا سوابق روشود

روی اصلی منافق روشود

مردم از راه حقیقت گم شدند

شاخه های گل همه هیزم شدند

دربهشت قرب احمد آمدند

درمیان خانه زهرا را زدند

دستهایی که به روی دست بود

خالق هستی هرچه هست بود

باعمامه دورگردن بسته شد

امت واحد هزاران دسته شد

ناله زهرای اطهر می رسید

خویش را دنبال حیدر می کشید

بوسگاه مصطفی آتش گرفت

فاطمه سرتا به پا آتش گرفت

چادری که برتر از سجاده بود

زیر پای اینو آن افتاده بود

فاطمه می گفت بابا می زدند

مرتضی می گفت زهرا می زدند

عاقبت هم فضه او را جمع کرد

زیر چادر ماجرا را جمع کرد

قاسم نعمتی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۳ دیدگاه ها

  1. سلااااااام!!!!!!
    اگه بگم شعرتون فوووووق العاده بود کم گفتم !!!!….
    باید بگم محححححشررررر بود….
    دست علیه السلام یارتون….
    خدا همدمتون
    یااااعلی ??

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا