دوباره تازه شد داغِ کبودیِ سر و رویت
که حتی سنگ میگرید برای زخمِ بازویت
پَر و بالِ کبوتر را کسی حتی نمی بندد
عجب! از دستِ نامَردَم کمین کرده به پهلویت
بگو ای کوثرِ قرآن تو که این صحنه را دیدی
چه حالی بر علی آندم فتاده شعله بر مویت؟
تو می سوزی ولی کاری ز دستم بر نمی آید
که آندم تیغِ ظالم با غضب می آمده سویت
گناهت چه مگر بوده به این تاوان تو محکومی
ز پا میزد به پهلویت امان از زخم بازویت
میانِ کوچه انگاری غمِ محشر شده بر پا
مگر بابا کشد دستِ نوازش بر سر و رویت
الهی بشکند دستی که پرپر کرده ریحان را
شکسته با چه بیرحمی پرو بالِ پرستویت!
هستی محرابی