شعر محرم و صفرشعر مصائب اسارت شامشعر مصائب اسارت كوفه
زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است
زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است
روضه خوان از خبر آینه , حیران شده است
روضه خوان مانده که با معجر زینب چه کند
گویی از آخر این روضه پشیمان شده است
روضه خوان دم نزد اما همگان می دانند
ماه از حادثه ی کوفه , هراسان شده است
مستمع حوصله ی صبرندارد دیگر
بعد از این صاعقه ها نوبت باران شده است
روضه خوان لال شد و مستمع , آهسته گریست
فهم این روضه برای همه آسان شده است
چند سال است که درگیر همین بیدلی ام
” آتش و آب بهم دست و گریبان شده است “
شاه عریان به صلیب است و مسیحا در عرش
ارمنی در عجب از کار مسلمان شده است
روضه ی کوفه نخوانید مگر نیمه ی شب
این تنوری ست که گرم از سر مهمان شده است
احمد بابایی