شعر شهادت حضرت عباس (ع)

سقای دشت کربلا

آمده تا علقمه اما تنش نا هم نداشت
نه علمداری نه یاری بلکه سقا هم نداشت

روبرو با صحنه ای شد که شکست از او کمر
بعد از این دیگر حرم خوش قد و بالا هم نداشت

دست هایش روی دستش بود تن روی زمین
دست هایش جای خود سقای او پا هم نداشت

پیکر سقا پر از تیر و سنان و نیزه بود
پیکرش دیگر برای تیر یک جا هم نداشت

چشمی از او را سه شعبه چشم دیگر خاک و خون
دیده ای تا که کند من را تماشا هم نداشت

گر چه مشکش خالی از آب است بر روی زمین
آبروئی را که مشکش داشت دریا هم نداشت

او پناهم بود دیگر بی پناهم بعد از این
تکیه گاهی اینچنین را شخص موسی هم نداشت

باز کن خلخال و زینت،زینب از اهل حرم
بعد از او دیگر کسی از ظلم پروا هم نداشت…

محسن صرامی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا