چنان سرباز گیر افتاده ی در بین عدوانش
به دام افتاده ام در لشکر انبوه مژگانش
اگر تیغ کج ابرو تدارک دیده , این گردن
نمیباشم مسلمان گر نمایم رد احسانش
کسی که تیغ بُرّانش , حیات دین اسلام ست
سزاوار است خوانَد آفرینش شیر یزدانش
مسیحی و کلیمی , شیعه و سنی و زرتشتی
تمام فرقه ها گویند او را شاه مردانش
ز آب چاه کوفه خوردم و زمزم نمیخواهم
ندارم آرزوی وصل کعبه زیر ایوانش
اگر سجده نکرد آنروز شیطان,بی گناه است او
علی را دید و شد مبهوت رخسار درخشانش
(اگر آن رند شیرازی سمرقند و بخارا را…)
دهد با تنگ دستی دیگری ری تا شمیرانش
من عاشق پیشه ای هستم که با احوال درویشی
پی یک برگ سبزی میدهم شش دنگ ایرانش
تمام مُلک هستی مِلک حیدر هست پس بی شک
منم مستأجر پس کوچه های شهر طهرانش
دماوندم , خموشم , سربه زیرم , ساکتم اما
علی لب تر نماید میشوم فیروز کاشانش
دلم جا مانده مشهد بی دلانه میروم شهرش
که جائز نیست اصلا بردن زیره به کرمانش
علی اول علی آخر علی ظاهر علی باطن
علی دیدم ز مرو کشورم تا مرز مهرانش
سه روزی را علی مهمان حق در کعبه بود اما
خدا از مکه آمد در نجف یک عمر مهمانش
به دیوان کرامات علی بس باشد این یک خط
که دل برده ز زهرا با عبا و رخت ارزانش
علی تدریس پیغمبر شدن میکرد و ثابت شد
که آدم خوانده درس آدمیت در دبستانش
یکی از کار دستی های حضرت بوده آن نوری –
که موسی معجزه کرد و درآورد از گریبانش
از آن یک نقطه تحت باء بسم الله فهمیدم
(مشارق) رونویسی بوده از آیات قرآنش
همیشه زینت مولا کنارش بود و اینجا هم
بُود آن کسره زیرِ نقطه , زینب ! جان به قربانش
علیرضا وفایی (خیال)