شعر روضه حضرت موسی ابن جعفر (ع)
از زیر باران دوچشمت ناله می ریخت
از جسم تو گلبرگهای لاله می ریخت
حالا که داری سجده ها بر رب سبحان
فرقی ندارد خانه باشی یا به زندان
باب الحوایج می شوی در کیش توحید
بسته ست عالم, بر ضریحت چشم امید
کنج سیه چالی و اما در نمازی
خود, باب حاجاتی که غرق در نیازی
سنگینی زنجیر, بالت را شکسته
آخر چرا دشمن تو را اینگونه بسته
گفتی که یارب راحتم کن بی شکیبم
اینجا ندارم هیچ کس را چون غریبم
راحت تر است از بد دهانی های دشمن
در کنج زندان زهر خوردن جان سپردن
خورشید بودی و تو را در بند کردند
بین دل و ظلمت چنین پیوند کردند
خورشید را بر شانه های شب نشاندند
بر روی تخته پاره ای کوکب نشاندند
آمد کسوفی و زمین تاریک گردید
بی ماه, روزشان به شب نزدیک گردید
دنباله های آهنین زیر عبایت
موسیقی زنجیر دارد دست و پایت
نیلوفر و یاس و اقاقی بر تنت بود
گویا به روی دست مردم گلشنت بود
اما بسوزد دل, چه در کربوبلا شد
زیر سم اسبان تنی گلگون رها شد
سر از تنش بردند بر نیزه نشاندند
حتی لباس کهنه اش را هم ستاندند
قاسم احمدی