شعر روضه کوچه
مانده حسن چشمان خواهر را بگیرد
یا آن طرف دست برادر را بگیرد
آشفته بازاری ست,گویا هیچ کس نیست
قدری جلوی بانی شر را بگیرد
قنفذ چنان بغض علی در سینه اش داشت
می خواست خنده های حیدر را بگیرد
آب زلال چشمه خونی شد که نامرد
از حوض خانه خواست کوثر را بگیرد
مادر کمی قبل از در خانه زمین خورد
جایی که می شد کوبه ی در را بگیرد
تا حضرت مهتاب روی خاک افتاد
بابای خاک افتاد پیکر را بگیرد
نه,حیدر کرار هم هرگز…,بعید است
خوناب این زخم مکرر را بگیرد
کار از همه اینها گذشته چون که باید
فضه بیاید دست مادر را بگیرد
▫️▫️▫️
پنجاه سال بعد بوی گندم ری
سودای ابن سعد شد سر را بگیرد
ای کاش سر را می برید و کوفه می رفت
می رفت شاید کیسه ی زر را بگیرد
اما تو گویی کینه اش پایان ندارد
می رفت خیمه بلکه معجر را بگیرد
مادر کنار قتلگاه از پای افتاد
کو محرمی تا دست مادر را بگیرد؟
مظاهر کثیری نژاد