شعر شهادت حضرت زینب (س)
نفس برام نمونده
تو حال احتظارم
شب و روزم یکیه
امون از روزگارم
یه سال و نیمه چشمام
خیره شده به راهت
چشامو که می بندم
میرم تو قتلگاهت
هنوز جلو چشامه
چه جوری رفتی از حال
دورِ تو رو گرفتن
کشیدنت تو گودال
یادم نمیره وقتی
سرت رو نیزه ها بود
تنت به روی خاکا
به زیر دست و پا بود
تو رفتی احترام ِ
معجرامون شکستش
هیچ میدونی باغیرت!
دست منو کی بستش؟
بار غمت رو دوشم
به هرکجا می رفتم
از روی نیزه دیدی
که با کیا میرفتم!؟
جلو چشام سرِ تو
رونیزه تاب میخوردش
دلم برا رباب سوخت
حرمله آب میخوردش
تو ازدحامه کوفه
سرت رو نی بلند بود
الهی که بمیرم
دورت بگو بخند بود
یادم نمیره اون روز
شاگردامو که دیدم
بِهِم محل ندادن
خیلی عذاب کشیدم
میون شهر شام شد
تنم پر از کبودی
وای از بزم شراب و
محلّه ی یهودی
یه سال و نیمه بی تو
همیشه ناله کردم
هرچی غذا می پختم
نذر سه ساله کردم
محمدحسن بیات لو