شعر مدح و مناجاتشعر مناجات با خدا
شعر مناجات با خدا
عیب این است دگر بال و پری نیست که نیست
سحر و نافله و چشم تری نیست که نیست
در من خسته پس از این همه سال ازادی
حال جز توبه شکستن هنری نیست که نیست
چشم ها هرز شد از بس که تنزل کردند
اه,در چشم,حیا و حذری نیست که نیست
من به هر در که زدم رو به دلم باز نشد
جز در مرحمتت حال دری نیست که نیست
جز همین روضه,همین اشک,همین لحظه ناب
در جهان هیچ کجایش خبری نیست که نیست
روزه بودم,اثر روضه مرا پاک نمود
که بجز اشک دوای دگری نیست که نیست
بعد یک گریه بارانی عاشورایی
از سیاهی گناهم اثری نیست که نیست
خواهرش جانب گودال دوید و میدید
بر تن زخمی ارباب سری نیست که نیست
حسن کردی