شعر مصائب اسارت كوفه

می رفت و زیرِ ماه

می رفت و زیرِ ماه دلی را پسند کرد

در کُنجِ دِیرِ, سرزده اش در کمند کرد

خوش کرده بود دل ببرد پیرمرد را

از سجده های پایِ صلیبش بلند کرد

زُنّار و روح و اِبن و اَبش را گرفت و بعد

از فیضِ نورِ فاطمی اش بهرمند کرد

ذکرِ شهادتینِ لبِ زخمی اش چشید

گوئی دهانِ خویش پُر از حَبّه قند کرد

می برد رشکِ تازه مسلمانیش, مسیح

آن شب سری بریده رهایش ز بند کرد

چه عزّتی برای حسین انتخاب شد

کاهی که داده بود, به کوهی حساب شد

ای ماهِ خون گرفته که از در درآمدی

ای عرشِ نِی به دامن من با سر آمدی

من مِثلی ای عزیزِ خدا وقتِ دیدنم

بر بالِ اشک, مادرِ نیلوفر آمدی

بر مَقدمِ تو مژدهی طوبی لَکُم رسید

شَیب الخضیب گشته ترین, دلبر آمدی

بر چهرهی تو این همه ابرو چه می کند؟

از زیرِ پایِ غارتِ لشکر در آمدی؟

عیسی برای غربتِ تو لطمه می زند

آه ای گلو بریده که یحیی تر آمدی

این گیسوانِ سوخته نه, درخورِ تو نیست

می شویمت که از دلِ خاکستر آمدی

اعجازِ خشکیِ لبِ روحانی توام

از این به بعد مستِ مسلمانی توام

 علیرضا شریف

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا