شعر شهادت امام صادق (ع)

بقیع

بقیع ! این تنِ مولای سالخورده‌ی ماست

بگیر در بغل آرام یاس پرپر را

 

بدان که شرح غم این غریب دشوار است

غمی که کاسه‌ی خون کرد دیده‌ی تر را

 

بمیرد آنکه در این سنّ و سال زهرش داد

که آتشی زد و سوزاند پای تا سر را

 

شرار زهر شبی را به خاطرش آورد

که دید شعله‌ی بر چار چوبه‌ی در را

 

میان دود درِ خانه با لگد وا شد

که باز زنده کند روضه‌های مادر را:

 

-چه ضربه‌ای که سر و روی میخ را خون کرد

شکست شیشه‌ی عمر عزیز حیدر را-

 

بقیع ! روضه‌ی شیخ الائمّه سنگین است

ولی بیا که بگویم از این فراتر را

 

چه گویم از شب و پای برهنه‌ی آقا؟

که زنده کرد عزای سه ساله دختر را

 

چه گویم از غم آن نازدانه طفلی که

میان همهمه گم کرده‌بود معجر را؟

 

گمان نکن که تمام است مقتل‌الصّادق

بقیع ! گوش بده حرفهای آخر را

 

به قصد کُشتنش آن شب که تیغ بالا رفت

خدا رساند پیِ یاری‌اش پیمبر را

 

همین رسول خدا دید شمر ملعون را

که بُرد زیر گلوی حسین خنجر را

 

تلاش کرد ولی جای بوسه را نبُرید

به زورِ پا زد و گرداند پاره‌پیکر را

علی صالحی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا