حال بی سامان من از عشق تو سامان گرفت
این گدا از دست تو هر روز آب و نان گرفت
مثل یک مردار بودم گوشه ای از عزلتم
تا که نامت را شنیدم پیکر من جان گرفت
ذکر یا حیدر بود شیرینی اش در کام من
احتیاجم را دگر از قند و از قندان گرفت
شاه آمد در نجف , کشکول در دستش گرفت
در عوض سائل که آمد منصب سلطان گرفت
بسکه ایوان طلایت مات و مبهوتم نمود …
گاه گاهی این زبانم , ذکر ” یا ایوان ” گرفت
یک عروس حیدری دیدم که از صحن نجف
خاک را برداشت و با آن حنابندان گرفت
تک تک آیات قرآن وصف شاه لافتاست
از شما مضمون خود را سوره ی انسان گرفت
بادهای موسمی از یک دم تو می وزد
از تکان ذوالفقارت دفعتا طوفان گرفت
هر کسی عشق تو را دارد خودش درمان بود
هر کسی دور از تو شد هم , درد بی درمان گرفت
جایگاه دشمنت باشد به قعر چاه وَیْل
تازه خیلی هم خدا بر حالشان آسان گرفت
مسجدی که ” اَشْهَدُ اَنَّ عَلی ” را قطع کرد
از ستون باید شکست و سردرش سیمان گرفت
داریوش و کوروش و این داستانها … بیخیال
کشور ما اعتبار از حضرت سلمان گرفت
رضا قاسمی