عصر آن روز
همه جا در نظرم دعوا بود
پیش چشمان ترم دعوا بود
عصر آن روز که رفتی بابا
همه جا دور و برم دعوا بود
شد هیاهو همه جا فهیمدم
سر ذبحت پدرم دعوا بود
سر انگشتر تو بابا جان
در مسیر گذرم دعوا بود
عمّه نگذاشت بفهمم در شام
سر مو های سرم دعوا بود
سر گهواره اصغر همه جا
سوخت بابا جگرم, دعوا بود
عمّه ام گریه کنان دید سر
معجر شعله ورم دعوا بود …
همه جا دور سرم تاریک است
همه جا دور و برم تاریک است
بعد از آن روز که سیلی خوردم
همه جا در نظرم تاریک است
با سرت آمده ای امّا حیف
آه , چشمان ترم تاریک است
دست من خورد به زخم سر تو
دست من نیست حرم!!! تاریک است
همه جا از نوک نیزه دیدی
حال و روز سفرم تاریک است
جستجوی لب تو سخت شده
همه جا دور سرم تاریک است ..
چشم من چشمهء دریا شده است
چشم تو منظر غم ها شده است
سر تو در دل ویرانهء من
مثل خورشید چه زیبا شده است
یک سر و این همه زخم تازه
صورتت مثل معمّا شده است
ای پدر دختر تو چون سر تو
سر هر کوچه تماشا شده است
خوش به حال من بیمار که باز
درد من با تو مداوا شده است
خوش به حال من دل سوخته که
دامنم مأمن بابا شده است
خواهرت گفت که خیلی مثل
مادرم حضرت زهرا شده است
شاعر: وحید محمدی