شعر مصائب اسارت شام

عطر سیب

شب می‌رسید و دیر پر از عطر سیب بود
تنهاتر از مسیح سری بر صلیب بود

برنی سری شکفته‌تر از فرق لاله‌ها
در پای نیزه نوحه صد عندلیب بود

اسلام بین مسجدیان آشنا نداشت
شاهی میان مملکت خود غریب بود

می دید پیر دیر ظهور مسیح را
نه نه مسیح منتظر این طبیب بود

با یک نگاه بر سر او دل ز دست داد
بر نی هنوز دلبریش بی‌رقیب بود

سر را بغل گرفت و دل سیر گریه کرد
گویا تمام عمر پی این حبیب بود

تطهیر کرد آب روان را ز خون او
اینکه فقیه بود مسیحی عجیب بود

اشکش گداخت تا به لب خشک او رسید
از تشنگی هنوز لبش در لهیب بود

جای رقیه خالی از او بوسه‌ای گرفت
از این وصال قافله ای بی نصیب بود

بر گیسوان سوخته او شانه می کشید
از تاول تنور دلش بی شکیب بود

معلوم بود سر ز قفایش بریده‌اند
رویش تمام خاکی و خد التریب بود

معلوم بود داغ جوان از محاسنش
رخسار او ز واقعه شیب الخضیب بود

یک تن به او نگفت چه آمد سر حسین
وقت حدیث روضه یابن شبیب بود

شاعر؟؟؟

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا