شعر عيد غدير خم

عینُ الیقین

ای آسمان مُبلِّغ عشق و کمال تو
وِرد لب ملائکه خُلق و خصال تو
یا قاهـِر العَـدُوِّ… وَ یا وٰالِیَ الوَلی
شد مَظْهـَرُ العجائِب عالَم خیال تو


بـُردند انبـیاءِ الـهی و اولیـا
حسرت به سجده های تو و شور و حال تو

شرح قَـدَر به معرکه ها اقتدار تو
شـأن نُزول عـدلِ خدا اعتدال تو

عینُ الیقین و حِصْنِ حَصین…فاتح المبین
رویای اهل جنـهُ الاعلیٰ وصال تو

پروانه هم در آتش عشق تو شعله خواست
شکـرِ خدا که حُبِّ تو در تار ُو پود ماست

معنا کـنید واژه یِ نِعْمَ النّصیر را
نوکـر شدم خـدا بشِناسم امیر را

هستم فراری از مِی و انگور این ضریح…
بد مست می کند به خدا این حقیر را

دست خدایی و صفت دستگیری ات
دارد هوای طـفل یتـیم و فقیر را

اربابی و غلام خود آزاد می کنی
جان حسن رها نکنی این اسیر را

با دست خود پیاله یِ آبی درست کن
تا مَزْمَزَه کنـیم کـمی الغدیر را

عـلّامه هم غلام غلامان حیدر است
مولای ما قیامت و ساقی کوثر است

با هر قـیام تو شـده برپا قیامتی
در هر رکوع تو شده دیده کرامتی

تکـبیر تو بزرگی رب را نشان دهد
رفتی به سجده گفت خدا چه سعادتی

وَالله در تشـَهُّدِ بی اَشهدِ علی
پیدا نکرده عرش الهی دیانتی

بعد از سلام های نمازی که خوانده ام
گفتم هزار شکر که هستم ولایتی

افتادم و بلند شدم یاعـلی مدد
افتادنـَم برای من آورده نعمتی

این اوج غربت است…منم یاور علی
این اوج عـزّت است…منم نوکر علی

فـرمانـدهی کـُلِّ قـُوا شاه لافتیٰ
شمشیر و شیر حضرت حق کیست ؟!مرتضی

یار و وصی حضرت ختم رسل علیست
سردار بدر و خیبر علمـدارِ ماسوا

حرف علیست قول نبی وَحی کردگار
حیدر قَسیم نار و جنان است در جزا

یا مرتضی تپشْ تپشِ قلب فاطمه
ذکـر لب کـریم حـرم شور نینوا

شاهنـشَه غدیر حسابم کند اگر…
دل می شود مُحرّمی و نذر کـربلا

سینه زن حسین تواَم شاه لوکـَشَف
پای رکـاب وارث تو مـی روم نجف

حسین ایمانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا