شعر تخريب بقيع

غربت بقیع

از صفای ضریح دم نزنید

حرفی از بیرق و علم نزنید

گریه های بلند ممنوع است

روضه که هیچ سینه هم نزنید

کربلا رفته ها کنار بقیع

حرفی از صحن و از حرم نزنید

زائری خسته ام نگهبانان

به خدا زود می روم نزنید

زائری داد زد که نا مردان

تازیانه به مادرم نزنید

غربت ما بدون خاتمه است

مادرما همیشه فاطمه است

کاش درهایصحن وا بشود

شوق درسینه ها به پا بشود

کاش بادست حضرت مهدی

این حرم نیز با صفا بشود

کاش بانغمه حسین حسین

این حرم مثل کربلا بشود

در کنار مزار ام بنین

طرحی از علقمه بنا بشود

پس بسازیم پنجره فولاد

هر قدر عقده هست وا بشود

چارتا گنبد طلایی رنگ

چارتا مشهد الرضا بشود

 

این بقیعی که این چنین خاکی است

رشک پروانه های افلاکی است  

 

در هوایش ستاره می سوزد

سینه باهر نظاره می سوزد

هشت شوال آسمان لرزید

دید صحن و مناره می سوزد

بارگاه بقیع ویران شد

دل بی راه و چاره می سوزد

این حرم مثل چادر زهراست

که در اینجا دوباره می سوزد

این حرم مثل خیمه ی زینب

که در اوج شراره می سوزد

سال ها بعد قدری آن سو تر

چند قرآن پاره می سوزد

 مجید تال

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا