غریب آقام
شکوه ها می کنم از چشم تری بسته شده
مانده ام اوّل راه و گذری بسته شده
زلف من با غم یارم سحری بسته شده
آمدم گریه کنان پشت دری بسته شده
نذر کردم که گرفتار شدم گریه کنم
بگذارید به احوال خودم گریه کنم
خاک بین الحرمین است هوایی بقیع
چه کنم؟ من گله دارم ز جدایی بقیع
می نشیند به روی خاک، فدایی بقیع
به خدا می رسد از راه گدایی بقیع
چه شود آرزوی ما همه معنا بشود
موقع ساختن مرقد زهرا بشود
برو با ذکر علی، مست شو در سعی و صفا
فخر کن، گریه کن از توسعه ی کرببلا
عشق کن، حال کن از گسترش صحن رضا
به سر خود بزن از غربت آن پنجره ها
شهر را کاش پُر از پرچم صادق بکنیم
کاشکی از غم بی زائری اش دق بکنیم
چقدر بی محلی؟… گریه کنی نیست که نیست
دور این نور جلی …گریه کنی نیست که نیست
حرمش هست ولی … گریه کنی نیست که نیست
غیر زهرا و علی … گریه کنی نیست که نیست
او غریب است و جواب غم و اشکش، آه است
ای مدینه به خدا روضه ی او جانکاه است
گفت؛ گُل بودم و از ساقه شکاندند مرا
بی عبا در وسط کوچه دواندند مرا
پیش چشم در و همسایه کشاندند مرا
با جسارت به در خانه رساندند مرا
آنکه من را به زمین از سر اجبار انداخت
هی مرا یاد غم حیدر کرار انداخت
از غمم داد کشیدند و صدایی نگرفت
راه ناموس مرا بی سر و پایی نگرفت
خانه ام سوخت، ولی میخ به جایی نگرفت
در نیفتاد … به آن ضربه ی پایی نگرفت
عرش می سوخت، دل و جان پیمبر می سوخت
آب می سوخت، گُل صورت مادر می سوخت
گرچه سجاده کشیدند و شرر آوردند …
ظلم کردند و مرا بین خطر آوردند …
سخت شد قبضه ی شمشیر که در آوردند …
یاد من باز، غم نیزه و سر آوردند
آخرین دم زدن و بازدمش بود حسین
ته مقتل، نگران حرمش بود حسین
رضا دین پرور