غیرت و ایثار
گفتم ز عطش شد به روی صفحه رها دست
مضمون مرا سوز جگر کرد بنا دست
تا کلک خیالم به روی لوح روان شد
از طبع برآشفته نوا خواست چرا دست؟
دست و علم و مشک سزاوار ثنایند
در بین مراعات نظیر است روا دست
قانع نشود هیچ کس از فضل ابالفضل
حاشا که کشد از کرمش باز گدا دست
آزادگی و غیرت و ایثار، شهامت
دادند به وصفش همه با شور و نوا دست
از روز ازل مست می عشق حسین است
شوریده سری ام بنین بهر تو زادست
زنهار اگر خط امان غیر تو گیرد
از دامن پاکت نکشد او ز وفا دست
آوای خروشی به صف کرببلا بود
شش ماهه بی شیر به گهواره فتادست
می گفت به خود شبل علی با دل خونبار
باید که کنی دِینِ مرا خوب ادا دست
دشمن همه در واهمه از هیبت چشمش
تا داشت به تن ساقی با شرم و حیا دست
بگرفت به دندان ز وفا مشک پر از آب
دیگر چه نیاز است در این ورطه ورا دست
خجلت زده از تشنگی اهل حرم بود
او کرد فدا چشم گهربار و فدا دست
آن را که چنین رایت حق بود به دوشش
افسوس که افتاد دگر تحت لوا دست
بگسست ز هم رشته امید سکینه
افتاد ز پا ساقی و گردید جدا دست
پیچید در آن دشت شمیمی ز گل یاس
تا یافت به گلبرگ تنش باد صبا دست
وقتی که عدو داشت عمودی به کفش گفت
گر دست نداری به بدن هست مرا دست
سخت است اگر راکب بی دست بیفتد
وا کرد بر او با قد خم بدر دجا دست
جان از تن شه رفت همان لحظه که افتاد
بنگر که ز داغت به کمر دست نهادست
گیرد همه جا از تن صد پاره سراغی
یارب مگر این بار شود راهنما دست
مبهوت ز پرپر شدن برگ و برش بود
آمد به سوی قرص قمر شه ز فَرادست
گفتند مگر یافته او مصحف صدچاک
بوسید در آن معرکه مصباح هدا دست
جانم به فدایت الفم دال شد از غم
برهم زدم از بی کسیم جان اخا دست
از چشم ترت تیر کشم یا ز گلویت
هر جا که نهم دست؛ شود رنگ حنا دست
پوشید اگر چشم تو زان آب گوارا
پیغمبر خاتم به لبت آب نهادست
چون آب فرات از لب خشکیده حذر کرد
هیهات زند بعد تو بر آب بقا دست
آرند شهیدان همگی غبطه به جاهت
ای یافته بر فوق مقام شهدا دست
دو بال اگر یافت ز حق جعفر طیار
کردست به تو ذات خداوند عطا دست
آن پنجه که بر روی کتل هاست نمایان
با یاد علمدار مزین شده با دست
تا ام بنبن بانی این اشک روان است
دارد همه جا در نمک بزم عزا دست
وقتی که شود دخت نبی وارد محشر
آرد به کفش همره خود روز جزا دست
“کلهر” که بود نوکر دربار ابالفضل
هرگز نکشد از کرم آل عبا دست
جواد کلهر