دسته‌بندی نشده

قاسم ابن حسن ابن علی ام

 

می کِشی آه و دلِ شاه ِ وفا می لرزد
تو اگر حکم کنی عرشِ خدا می لرزد

دستخـطِّ پدرم بر رویِ چشمت بگذار
این یتیمِ حـَرَمَت را به خدایت بسپار

آب که نیست کمی پُشتِ سَرَم اشک بریز
تو امـیرِ حـرمی بیـن حرم اشک بریز

قاسم ابن حسن ابن علی ام … می آیم
لشکرِ کوفه بدان حیدری ام … می آیم

می رسـم تا بزنـم لشـکرتان را بَر هم
می کُشم ریز و درشت و یَلِتان را دَرهم

پسرِ شاهِ کـریمم دو جهان در مُـشتم
شرحِ جاءَالحقم و ارزقِ شامی کُشتم

باز با زخـمِ زبان بر دلِ ما چَنـگ زدید
سنگ برداشته و یک کوچه یِ تنگ زدید

کوچه ای ساخته اید و راهِ من می بندید
سنگ انداختـه و دورُ و بَرَم می خندید

کینه یِ خیبر و بغضِ اُحُد و بُخلِ غدیر
همگی جمع شد و خورد زمین بچه یِ شیر

عقده های جَمَل و کوچه یِ تنگ و صفّین
شد بلا تا که بیُفتم به زمین…وای حسین

نَفَـسَم تنـگ شده شـاهِ کـَـرَم زود بیا
مثـلِ مادر شده پهـلو و پَـرَم زود بیا

مَرکبی نیست که از رویِ تَنَم رد نشده!!!
با اباالفضل مگر قاسمت هم قد نشده؟!

دارد از پنجه یِ کین مویِ سَرم می ریزد
پیـکرم را نَـبَـری بال و پرم می ریزد

بِبَر این پیکرِ بی جان و رَمق از میدان
گـریه کن ناله بزن آه عمو ندبه بخوان

حسین ایمانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا