شعر گودال قتلگاه

قتلگاه

دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی

در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی

گاه زیر چکمه ها هستی و سنگین می شوی

گاه با سرنیزه ها بالا و پائین می شوی

شمر بد ذات آمد و پنجه به مویت کرد وای

آنقدر زد با لگد تا پشت و رویت کرد وای

خنجر کندش همین که بر رگ چهارم نشست

بعد از آنکه چند تا از استخوان هایش شکست

سر شد از پیکر جدا و بر نوک نیزه نشست

لات های کوفه در خیمه همه معجر به دست

دختران پاک را با ضرب سیلی می زدند

صورت خورشید ها را رنگ نیلی میزدند

 

حسین قربانچه

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا