مست خاطرخواهم و دلداده ای وابسته ام
مست خاطرخواهم و دلداده ای وابسته ام
عهد , تنـها با امیرِ مُلکِ دلـها بسته ام
ذرّه ای خاکم که دارد وسعتی درحدّ دشت
قطره ای ناچیزم و خود را به دریا بسته ام
خانه ی من جای هرکس نیست , جای مادر است
در به روی هر چه غیر از مهر زهرا بسته ام
چون شروعش با علی بوده ست , بیش از خط ثلث
دل به پیچش های زیبای مُعلّیٰ بسته ام
تاکه کار چشم مستش,عشقْ عَرضه کردن است
من دخیل حاجتم را بر تقاضا بسته ام
سنگ خوردن مزّه دارد بر سر کوی وفا
رشته ی قلّاده ام را مُحکم آنجا بسته ام
در میان مردمی که اهل ظاهربینی اند
کرده ام صورت رها و دل به معنا بسته ام
هر چه درباب تولّا دارم از این ناحیه ست
زلف خود را بر سر زلف تبرّا بسته ام
از همان روزی که ایوان طلا را دیده ام
چشمهایم را به روی مال دنیا بسته ام
چهره ی خورشید شبْ هنگام اگر نادیدنی ست
من امید خویش را بر صبح فردا بسته ام
محمدقاسمی