شعر شهادت حضرت زهرا (س)
ممکن نبود شال علی را رها کنم
وقتی گرفت شعله ز من پرّ و بال را
دیدم به صحن خانه خود قیل و قال را
گیرم نبود فاطمه دُردانه رسول
آتش که می زدند حرم ذوالجلال را
بالم به میخ گوشه در گیر کرده بود
قدرت نداشتم که بگیرم و بال را
حتی نشد که چادر خود را به سر کِشم
یعنی به من نداد عدو این مجال را
ممکن نبود شال علی را رها کنم
ممکن نبود ضربت قُنفُس محال را
بنت الهدی کجا و چهل مرد نا نجیب
هرگز کسی جواب نداد این سوال را
از سرنوشت محسنم آگه کسی نشد
مخفی کنم چو تربتم این شرح حال را