من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم
من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم
از آن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم
همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن منجی درون غار می ترسم
رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم
همه گویند این جمعه بیا , امّا درنگی کن
ازا ین که باز عاشورا شود تکرارمی ترسم
شده کارحبیب من سحرها بهر من توبه
ز آه دردناک بعد استغفار می ترسم
تمام عمر,خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کند انکار می ترسم
شنیدم روز و شب از دیده ات خون جگر ریزد
من از بیماریِ آن دیدۀ خونبار می ترسم
به وقت ترس و تنهایی تو هستی تکیه گاه من
مرا تنها میان قبر خود نگذار می ترسم
دلت بشکسته از من لکن ای دلدار رحمی کن
من از نفرین و از عاق پدر بسیار می ترسم
هزاران بار رفتم از درت شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ولی این بارمی ترسم
دمی وصلم,دمی فصلم,دمی قبضم,دمی بسطم
من از بیچارگیّ آخر این کارمی ترسم
جهان را قطرۀ اشک غریبی می کند ویران
من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم
مهدی بقایی
با سلام و عرض تشکر.
بسیار بسیار زیبا بود
واقعا لذت بردم
سلام وقت بخیر از مدحتون در باره اما زمان خیلی عالیه اگه میشه صدای کاملشو برام بفرستید ممنون نتونستم دانلودش کنم