نامحرم آوردم دل و محرم گذشتم
نامحرم آوردم دل و محرم گذشتم
بر دل نوشتم: “دوستت دارم…” گذشتم
عشق است و عاشق هرچه دارد نذرِ عشق است
از مادرم, دار و ندارم هم گذشتم
گمراه بودم, گریه کردم در عزایت
از نسلِ آدم بودم و آدم گذشتم
از کودکی ام بین هیئت ها نشستم
من پای عشقت از همه عالم گذشتم
فرهادم و با دردِ شیرینی که دارم
از خیرِ طب و بهره ی مرهم گذشتم
یک روز زیر پرچمت من را رساندند
عمری است از زیرِ همین پرچم گذشتم
امشب شبیه تو که درهم می خریمان
از هر کسی ناراحتم درهم گذشتم
شب های جمعه در فراقِ کربلایت
از شهر ری با سینه ای پر غم گذشتم
کم کم مرا سوزاند داغِ روضه هایت
از شعرها… از روضه ها… کم کم گذشتم
مقتل به دستم مانده و مبهوت ماندم
هی بغض کردم, خط به خط خواندم گذشتم
بوسه به زیر حنجرت دردسری شد
از روضه ی جان کندنت مبهم گذشتم
جانم به لب آمد زمانی که به مقتل
از غارت پیراهن و خاتم گذشتم…
شکر خدا این بار هم از روضه هایت
با قلب خون, با چشم پر شبنم گذشتم
محمد جواد شیرازی