نوری آمد
نوری آمد وجودِ من گُم شد
چشم هایم پُر از تلاطُم شد
شُرشُرِ اشک روی گونه ی من
شُد سرازیر و قدرِ یک خُم شد
گریه ی شوق لذّتی دارد
دیده خیره به نورِ پنجُم شد
اشک اِذنِ دُخول ما بود و
دَر که وا شُد دَمِ تَبَسُّم شد
مَحرمِ اهلبیت اگر شُده ایم
همه از یک دُعای خانُم شد
بعدِ یا فاطمه وَ یافاطِر
ذِکرِ قلبیِ ماست یاباقِر
درِ رحمت دوباره وا شده است
میزبانِ دلم خُدا شده است
بارِ دیگر میانِ بیتِ وَحی
آیه ی نور رونَما شده است
سَجده ام را ملائِکه دیدند
سِرِّ توحید بَرمَلا شده است
دسته دسته فِرشته آمده و
شهرِ یَثرِب چه باصَفا شده است
پُشتِ یک خانه اِزدحام شُده
خَبری بینِ کوچه ها شده است
رنگِ پنجُم به روی بوم آمد
حَضرتِ باقِرُالعُلوم آمد
نذرِ چشمانِ تو جوانیِ من
به فدای تو زندگانیِ من
از کفِ پای تو گرفته سُراغ
هر که می خواسته نشانیِ من
عرضِ تعظیم پیشِ قَدِّ تو شد
علَّتِ قامتِ کمانیِ من
همه دارایی ام مُحبَّتِ توست
همه از توست هَستِ فانیِ من
هست “آقا مَرا دُعایم کُن”
از دُعاهای آسمانیِ من
در هَوای شُما نَفَس زده ام
غُصّه ها را زِ سینه پَس زده ام
تو همان چشمه سارِ عرفانی
فصلِ سبزِ بهارِ عرفانی
در مقامِ رفیعِ اخلاقی
جلوه گاهِ مدارِ عرفانی
ای سرآمد به علم و دانش و حِلم
سخنت پُر زِ بارِ عرفانی
چه احادیث که به جا مانده
از تو آموزگارِ عرفانی
آمدی علم را بَها دادی
از دلِ یک تبارِ عرفانی
جایگاهِ علوم و دانش، تو
شاهکاری به آفرینش، تو
می شود سائلِ درت باشم؟
زائرِ کوی مادرت باشم؟
می شود کُنجِ صحنِ خاکیِ تو
دانه ریزِ کبوترت باشم؟
می شود در بقیع، غُربتِ مَحض
سرِ قبرِ منوَّرت باشم؟
آرزوی من است تا سَحری
روضه خوان پیشِ مادرت باشم
یادِ آن خاطراتِ کودکی ات
وَ اسیریِ خواهرت باشم
معجرِ عَمّه های تو بُردند
خواهرت را کنارت آزُردَند
رضا رسول زاده