آسمان هم نوای غربت تو
حرفی از قصّه ی فدک دارد
مقتلت واژه هایی از جنس
زخم های دل و نمک دارد
زخم های دلی که از جنس
کوچه و چادری پر از خاکند
ای غریب غروب های بقیع
خاطراتت چقدر غمناکند
سر نخ بغض های دم به دمت
خاطرات قدیمی کوچه است
کوچه ای که در آن به همّت سنگ
آینه در غروب شهر شکست
این همه رنج بس نبود آقا
که به قتل شما کمر بستند
چقدر مردمی نمک نشناس
چقدر پست و بی حیا هستند
عدّه ای با ریا و با تزویر
لشکرت را به هم زدند آقا
حمله کردند سوی خیمه یتان
خون دل خوردی ای عزیز خدا
حمله کردند سوی خیمه ولی
کسی آتش به جان خیمه نزد
شعله ها ماند تا غروب دهم
داغ عظمای کربلا بشود
عصر دلتنگی و غریبی ها
خیمه ها بود و شاخه های یاس
خیمه ها بود و آتش و غارت
دور از چشم غیرت عبّاس
خواهر بی قرار می بیند
جگر پاره پاره را در تشت
نیست روزی شبیه عاشورا
خیزران, لب, شراب, خون,سر,تشت
خواهرت در میان بزم شراب
دختران در اسارت زنجیر
ضربه ها را سه ساله می بیند
خیزران کرد خواهرت را پیر
بوسه گاه رسول را نزنید
نزن این سر , سر مسلمان است
این لبی را که می زنی با چوب
قاری آیه های قرآن است
وحید محمدی