لبریز اشک و آهم و دل تنگ روضه ها
دل تنگ پادشاهم و دل تنگ روضه ها
تاثیر گریه های عقیله است بی گمان
وقتی که سربراهم و دل تنگ روضه ها
دارد محرم و صفرت می رسد حسین
دل خوش به این دو ماهم و دل تنگ روضه ها
هر وقت پای روضه نمک گیر می شوم
یک عبد دل بخواهم و دل تنگ روضه ها
من را خدا برای شما آفرید و بس
تنها برای بزم عزا آفرید و بس
گریه اگر نبود پناهی نداشتم
پیش تو غیر بار گناهی نداشتم
می خواستم عزیز خدایت شوم حسین
غیر از گدایی تو که راهی نداشتم
حتی نماز و روزه به دردم نمی خورد
ما بین روضه ها اگر آهی نداشتم
کاری نکرده ام که نگاهم کنی حسین
حتی برای تو پر کاهی نداشتم
اما همین که روضه تان پا گرفت باز
این چشم ها حواله دریا گرفت باز
ای روضه خوان روضه ارباب دم بگیر
هان ای دل هوایی و بی تاب دم بگیر
با یاد خشکی لب ارباب بی کفن
با جزر و مد زمزمه آب دم بگیر
تا که دلت گرفت کمی ناحیه بخوان
هر جا دلت شکست چو مهتاب دم بگیر
تا که گره به کار دلت خورد غم مخور
یا ایها الامیر تو دریاب…دم بگیر
کشتی شکست خورده دلم را شکسته ای
اسم تو هر که برده دلم را شکسته ای
دارم برای بی کفنی گریه می کنم
بر پاره پاره های تنی گریه می کنم
گویا هزار ضربه شمشیر خورده است
بر قطعه قطعه ی بدنی گریه می کنم
وقتی که دم گرفت اگر کشته اند چرا…
من لابلای سینه زنی گریه می کنم
داری برای شیعه خود می کنی دعا
تو زیر تیغ فکر منی…گریه می کنم
دارد صدای مادرتان می رسد به گوش
یا ناله های خواهرتان می رسد به گوش
می ریختند بر سر تو نیزه دارها
له کرده اند پیکر تو نیزه دارها
راهی نبود تا که زمین گیرتان کند
آورده است در بر تو نیزه دارها
این دو به هم رسیده به گودال قتلگاه
دارو ندار مادر تو… نیزه دارها
وضعیتی که هست گمانم نمی کنند
رحمی به قلب خواهر تو نیزه دارها
بالای تل دوباره دل خواهرت شکست
وقتی دوباره زیر لگد پیکرت شکست
قاتل رسید و خنجر خود را کشید و بعد
با چکمه روی پیکرت آقا پرید و بعد
پر شد تمام دشت ز فریاد مادرت
آن لحظه ای که شمر سرت را برید و بعد
آن قدر بی هوا به رگت ضربه می زند
خواهر صدای پاره شدن را شنید و بعد
مضطر شد و قرار ز کف داد زینبت
از خیمه رو به سوی حرم می دوید و بعد
می گفت آی اهل حرم خاک بر سرم
این راس کیست وای خدایا برادرم
تا شد سرت به نیزه جسارت شروع شد
آتش گرفت خیمه و غارت شروع شد
اینان که طبل خاتمه جنگ می زنند
باور نمیکنم که اسارت شروع شد
تا که شدیم همسفر خولی و سنان
انگار ماجرای حقارت شروع شد
حالا که آب هم شده آزاد قصه ای است
جنگ میان عزت و ذلت شروع شد
دارم برای دوری تو زار می زنم
از این همه صبوری تو زار می زنم
آمد حرام زاده و معجر پرید و رفت
خلخال های مادر و دختر پرید و رفت
بالای جسم بی سر تو ولوله شده
چیزی که مانده بود ز پیکر پرید و رفت
رشته به رشته آن کفنی که تو داشتی
پیش نگاه خسته مادر پرید و رفت
کعب نی و غلاف وَ بازوی دختران
تاب و توان بال کبوتر پرید و رفت
زیر فشار سینه ام آتش گرفته است
باران ببار سینه ام آتش گرفته است
این روضه آتشی است به جانم فتاده است
بارش به روی قد کمانم فتاده است
مانند اهل دل شده ام اهل ذکر من
ذکر حسین کنج دهانم فتاده است
باران روضه روی کویر دل سیاه
از ابرهای ملک خراسان فتاده است
این بار بیشتر سر و کار دل حقیر
به دست با کرامت سلطان فتاده است
مولا ابالحسن به نگاهی مرا بخر
بی ارزشم حقیرم و پستم شما بخر
حسین صیامی