شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

ولدی

حرم غرق تماشا بود آن ساعت که جان دادی
نگاهم مثل دریا بود آن ساعت که جان دادی

پریشان می شوم وقتی پریشان می شود زلفت
نگاهت گرم و گیرا بود آن ساعت که جان دادی

دلم لرزید و می دیدم به روی خاک افتادی
تن تو اربا اربا بود آن ساعت که جان دادی

نکش پا بر زمین ای گل که جانم میرسد بر لب
حرم تنهای تنها بود آن ساعت که جان دادی

صدای خنده ی دشمن به گوشم میرسد اما
عزادار تو زهرا بود آن ساعت که جان دادی

تورا بین عبا چیدم شبیه ابر باریدم
فراق و روضه برپا بود آن ساعت که جان دادی

تمام دشت اکبر شد جدا از هم جدا از هم
زمان اشک لیلا بود آن ساعت که جان دادی

به غارت رفته اعضای تو ای ماه منیر من
برایم شام یلدا بود آن ساعت که جان دادی

به ضرب نیزه ها واشد تن تو شبه پیغمبر
نگاهت مثل طاها بود آن ساعت که جان دادی

یکی با سنگ میزد دیگری با نیزه و خنجر
سر جسم تو دعوا بود آن ساعت که جان دادی

بیا و چشم خود واکن که جان دادم کنار تو
دلم غرق تمنا بود آن ساعت که جان دادی

گذشت آب از سرم وقتی تورا سوی حرم بردم
ندیدی خیمه غوغا بود آن ساعت که جان دادی

بیا و عمه زینب را ببر از بین نا محرم
نگاهت سوی سقا بود آن ساعت که جان دادی

سعید مرادی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا