شعر ضربت خوردن امیرالمومنین (ع)
چقدر طرز نگاهت پدر عوض شده است
چقدر مضطرب و دل پریش و حیرانی
ندیده بودمت اینقدر تُو خودت باشی
مگر نیامده ای خانه ام به مهمانی؟
خدا نکرده مگر بد گذشته این گونه
سکوت کرده و بامن سخن نمیگویی
اگرچه مادر من نیست درد و دل بکنی
چرا تو حرف دلت را به من نمیگویی؟
بگو چه میگذرد؟ در دلت بگو چه شده؟
و یا بگو که قرارست ای پدر چه شود؟
چقدر زیر لب امن یجیب می خوانی
بلا به دور؛ قرارست در سحر چه شود؟
منم که دل نگران تو و دلت هستم
تویی که درهمه ی عمر باورم شده ای
ببین دلم چه قدر شور می زند بابا
چرا تو این همه مانند مادرم شده ای
به یاد مادری و درد و چشم تو دیدم
که دیدنش همه ی آرزوی آخر توست
نمی شود عوض تو حسن رود مسجد
که بودنت همه امید قلب دختر توست
مرو که طاقت داغ تو را ندارم من
مرو که آتش قلبم تو شعله ور نکنی
تورا به جان عزیزت – نمی شود بابا؟
که داغ مادرمان را تو تازه تر نکنی
تو را به حق همان زخم پهلوی مادر
که با عزای تو من هم عذاب می بینم
چگونه تاب بیارم که بر روی دستت
هنوز هم رد زخم طناب می بینم
محمد حسن بیات لو