متفرقه
چون کودکی
روزی گر ازاین کوچه گذار پدرم را
بینم , بکنم سرمه غبار پدرم را
دیری است که ناخواسته می جویم از این شهر
چون کودکی افسرده کنار پدرم را
تا من بخود آیم پدرم رخت سفر بست
ماندم چه کنم داغ شرار پدرم را
چون غنچه نشکفته سراپای مراسوخت
روزی که خزان سوخت بهار پدرم را
روز پدر است و دل من سخت گرفتست
جویم رخ اندوه گسار پدرم را
باید روم امروز به تبریز و بگیرم
چون طفل در آغوش مزار پدرم را
علی شهودی